کد خبر: ۱۰۱۹
تاریخ انتشار: ۲۲ مرداد ۱۳۹۹ - ۰۹:۴۱
برشی از کتاب روزهای بی آینه
ما دوتا آدم خسته و رنج کشیده بودیم...
ما دوتا آدم خسته و رنج کشیده بودیم که
حالا هر کدام سعی داشتیم درد و رنجمان
را از دیگری پنهان کنیم و همین باعث می شد
بیشتر از یکدیگر دور شویم. اسارت حسین را
رها نمی کرد. اوایل، شبه ها چندین مرتبه از
خواب می پرید، خیس عرق می شد، و صورتش
مثل خون قرمز.
می گفتم:«چته حسین!»
می گفت:«مدام خواب می بینم دوباره اسیر شدم و عراقی ها دارن
من رو می برن... اذیتم می کنن... شکنجه می دن...»
حالا هر کدام سعی داشتیم درد و رنجمان
را از دیگری پنهان کنیم و همین باعث می شد
بیشتر از یکدیگر دور شویم. اسارت حسین را
رها نمی کرد. اوایل، شبه ها چندین مرتبه از
خواب می پرید، خیس عرق می شد، و صورتش
مثل خون قرمز.
می گفتم:«چته حسین!»
می گفت:«مدام خواب می بینم دوباره اسیر شدم و عراقی ها دارن
من رو می برن... اذیتم می کنن... شکنجه می دن...»
خبرهای مرتبط
نظرات شما